عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنهاترین تنهاها و آدرس loverose.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 1106
:: کل نظرات : 37

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 921
:: باردید دیروز : 769
:: بازدید هفته : 921
:: بازدید ماه : 4731
:: بازدید سال : 73320
:: بازدید کلی : 231541

RSS

Powered By
loxblog.Com

روح . چن . جن . ارواح . شیطان . خدا . ترسناک

دو شنبه 5 آبان 1393 ساعت 22:28 | بازدید : 500 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )
 
  •  کسی که برای شهادت لحظه شماری می کرد 
    یکشنبه 4 اسفند 1392 ساعت 19:45

    سردار شهید طباطبایی متخصص، با فکر، شجاع و در عین حال بی باک و فرمانده ای با تدبیر بود. هرگز از کار سخت چشم پوشی نمی کرد و به واقع مرد میدان و موقعیت های سخت بود.

     

    به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، شهید سیدحمید طباطبایی مهر در سال 1338 در منطقه جنوب شهر تهران حوالی میدان خراسان در خانواده ای مذهبی و شیفته اهل بیت(علیهم السلام) چشم به جهان گشود و پرورش یافت.

    دوران نوجوانی و جوانی اش با شرکت در نهضت انقلاب سپری شد. آغاز جنگ تحمیلی و افزایش همکاری های سیّد با نهادهای انقلابی او را به سمت سپاه سوق داد. در سال ۱۳۶۲ به دلیل علاقه ای که به جوانان داشت، حوزه تربیت و آموزش را برای فعالیت دوران پاسداری خود برگزید. به همین دلیل مربی پادگان امام حسین(ع) شد. برای کسب تجارب بیشتر عملیاتی و آشنایی با صحنه های درگیری از کردستان سردرآورد.

    از همان آغاز فعالیت همواره به دنبال خدمت صادقانه و همواره با تلاش بی وقفه بود و تا پایان جنگ در این منطقه ماند و خانواده اش را نیز روانه این دیار کرد. تا آنجا که یکی از فرزندان خود را در این راه از دست داد.

    رشادت ها، لیاقت و شایستگی همراه با مردمداری مثال زدنی و ارتباط صمیمانه با مردم مظلوم کردستان توسط سیّد سبب شد تا مسئولیت های متعددی در نقاط مختلف کردستان از جمله سقز، مریوان، نوسود و... به ایشان واگذار شود. فرماندهی گردان، فرماندهی محور و فرماندهی عملیات از جمله این مسئولیت هاست.

    پس از پایان جنگ تحمیلی با حضور در معاونت آموزش نیروی زمینی سپاه نقش سازنده ای را ایفا کرد.شاخص ترین دوره مدیریت ایشان در معاونت آموزش، مسئولیت مرکز تحقیقات و فناوری آموزشی نیروی زمینی سپاه به مدت پنج سال بود.

    آخرین سال های خدمت سیّد در معاونت عملیات نیروی زمینی سپاه به عنوان مدیر طرح ریزی امنیتی جنگ های نامنظم، به اوج خود رسید. مسئولیتی که در های شهادت در آن باز بوده و ایشان با به یادگار گذاشتن رشادت ها و حماسه های جاویدان در مبارزه با عوامل استکبار و دشمنان مردم ایران و کردستان و در تأمین امنیت این مرز و بوم نقش موثری ایفا کرد که اوج آن در سرکوبی گروهک تروریستی پژاک به نمایش درآمد و سرانجام وی با گمنامی و مظلومیت به آرزوی دیرینه خود رسید.

    مادر دعا کن گیر کارم برطرف شود و شهید شوم!


    حالا یک سالی است که از شهادت سید نیروی زمینی می گذرد. وقتی می دید حاج احمد کاظمی در جریان فرماندهی صد روزه اش، شوشتری در عملیات تروریستی ریگی، تهرانی مقدم در مسیر ارتقای توان دفاعی کشور در حادثه انفجار روستای بیدگنه و شاطری در لبنان به شهادت رسیده اند، همواره به چشم هایش التماس می کرد تا با اشک هایش از خدا بخواهند گیر کارش برطرف شود و به وصال یار برسد. او می گفت: «من باید گیرهایم برطرف شود. شب ها خیلی مناسب است برای این مسائل و حرف ها را با خدا در میان گذاشتن. خدا گدا می خواهد. باید یاد بگیرم گدایی در خانه خدا را.» یا برخی اوقات از مادرش می خواست برای شهادتش دعا کند:"مادر! به آن حرمتی که برای من قائل هستی و من را دوست داری دعا کن گیر کارم برطرف شود و شهید شوم."

    هرجایی می توانست توصیه می کرد. به هر شکلی متوسل می شد شهادت قسمتش بشود. به خودش نگاه می کرد و می گفت من گیر دارم! ساعت را کوک می کرد تا یکی دو ساعت پیش از نماز صبح بیدار شود.

    همسرش از او می خواست بیشتر استراحت کند. برخی اوقات عبات سیّد به اوج خودش می رسید، به گونه ای که صدای گریه اش را بچه هایش می شنیدند. این اواخر برای شهادت لحظه شماری می کرد. مخصوص در عملیات شمال غرب؛ وقتی پیکر چند تا از بچه ها را از قله آورد، عجیب به هم ریخته بود. می گفت: «من دارم راست راست راه می روم، ولی اینها یکی یکی دارند به این مقام می رسند...» به حال ضجّه و ناله می افتاد که گیر کارم کجاست که خدا من را نمی برد و توفیقش را نصیبم نمی کند؟!

    بالاخره زمانی این اتفاق افتاد که همه منتظر خبر بازنشستگی سردار سیدحمید طباطبایی بودند، نه شهادتش که همه را شوکه کرد.

    سبزجامگان نیروی زمینی سپاه می دانند هجرت و دل کندن از علقه ها، خصلت مردان خداست. حتی اگر بهای این هجرت به سوی خدا به سنگینی دل کندن از همسر و سه فرزند برومند باشد.


    شهید طباطبایی واجد تمام شایستگی های پاسداری


    سردار عبدالله عراقی جانشین نیروی زمینی سپاه شهید طباطبایی مهر را در یک کلام واجد تمامی شایستگی های پاسداری معرفی می کند و می گوید: تفکرات نظامی و خصوصیات اخلاقی چون دینداری، ولایتمداری، ساده زیستی و بی توجهی به مال دنیا از جمله ویژگی هایی بود که سردار طباطبایی را به سرمایه ای بزرگ برای نیروی زمینی سپاه تبدیل کرده بود.

    جانشین نیروی زمینی سپاه به خاطر دارد که سردار طباطبایی مهر اگرچه در ظاهر همچون یک سرباز ساده می ماند، اما در عمل یک فرمانده پرتوان، دارای کردار و گفتار نیک و در عین حال فردی جدی و سختگیر بود. در برخورد با سربازان چون پدری دلسوز و مهربان بود که در اوقات فراغت در جمع آنان و پای درد دل آنها می نشست و چه گره گشایی هایی که نمی کرد.

    شهید طباطبایی در نگاه جانشین نیروی زمینی سپاه مدیر میدان های سخت بود. سردار عراقی می گوید: شهید طباطبایی از نظر تربیت، تقوا، شجاعت، ایثار، فداکاری و مدیریت نمونه بود و وقتی نیروی زمینی می خواست فرد مورد اعتمادی را برای گره گشایی و انجام مأموریت اعزام کند، از وی استفاده می کرد. شهید طباطبایی هرجایی که به یک مدیریت میدانی سخت نیاز بود با کمال میل و رغبت حضور پیدا می کرد و در حالی که دریایی از گنجینه اطلاعات نظامی بود، اما در عمل مانند یک سرباز ساده رفتار می کرد.

    سردار عراقی اینگونه ادامه می دهد: شهید طباطبایی در میدان، صحنه نبرد را خوب می دید و درست تصمیم می گرفت، تصمیم هایی چاره ساز و سرنوشت ساز؛ نوع رفتار، اخلاص و تقوای شهید طباطبایی طوری بود که هیچ وقت کبر و غرور در او ندیدیم. او همیشه دنبال مأموریت و انجام وظیفه به نحو احسن بود.

    وی در حالی که فقدان شهید طباطبایی را خسارتی بزرگ برای نیروی زمینی می داند، اما معتقد است: شهادت یکی از گمشده های سردار سیدحمید طباطبایی مهر بود که بحمدالله خداوند در آخرین سال های عمر کاری اش به وی عنایت کرد.

    * فرمانده ای بی باک و با تدبیر


    جانشین عملیات نیروی زمینی سپاه معتقد است: سردارشهید طباطبایی متخصص، با فکر، شجاع و در عین حال بی باک و فرمانده ای با تدبیر بود. هرگز از کار سخت چشم پوشی نمی کرد و به واقع مرد میدان و موقعیت های سخت بود.

    سردار سیدمرتضی میریان شجاعت را نقطه عطفی در دوران فعالیت و مدیریت شهید طباطبایی قلمداد می کند و می گوید: سیّد بسیار جسور و شجاع بود. اصل از مرگ نمی ترسید، بلکه شهادت را سعادت می دانست. همین روحیه شهادت طلبی و ایثار در میان نیروهای تحت امر ایشان نیز دیده می شد. می دیدم کسانی که با سردار کار می کنند بسیار شجاع و جسور هستند. شهید طباطبایی در عملیات های شمال غرب که به پاک سازی کل منطقه از لوث وجود ضدانقلاب منجر شد نقش بسیار موثری را چه در طرح ریزی و چه اجرا ایفا کرد.

    سردار میریان خودساختگی، کارآمدی و تقویت ایمان را از خصوصیات ویژه شهید طباطبایی برمی شمرد که باید نسل جوان و بدنه جدید سپاه بدان تأسی کنند. او تأکید می کند: هرگز از کار سخت چشم پوشی نمی کرد. کار سخت عمل صالح است و هرچه عمل صالح انسان بیشتر شود، انسان را به تعالی سوق می دهد و می تواند میداندار موقعیت های سخت باشد. نماد آن در پیامبران مشهود است.

    برات شهادت را در حج گرفت


    لحظه شماری سردار طباطبایی برای رسیدن به شهادت از دیدگاه سردار میریان مصداق پرنده ای است که دیگر می خواست از قفس فرار کند. او می گوید: پس از بازگشت سیّد از حج دیگر خودش را در این دنیا نمی دید. حواسش جای دیگری بود. شاید از خودش می پرسید وقتی انسان ها در این راه حرکت می کنند، چرا شهید نمی شوند؟ از نظرمن دو دیدگاه وجود دارد؛ یا خدا برای خدمتی در آینده آنها را حفظ کرده و یا آزمون خیانت! هر دو متصور است و ما باید شبانه روز از خداوند این را بخواهیم که؛ اللهم اجعل عواقب امورنا خیر.

    * از بس نذر و دعا کردی خدا نخواست مرا ببرد
    !


    همسر شهید طباطبایی در مورد او می گوید: یک چیزهایی به دل شان می آمد. یک قدرت هایی را خداوند به او داده بود. برای نمونه پسر کوچک من فکر می کرد من به ایشان خبر می دهم چیزهایی را که در موردش سیّد می دانست. یک روز بیرون رفته بودیم خرید کنیم. سیّد رفته بود بیرون؛ من، دختر و پسرم در ماشین بودیم. پسرم گفت: مادر من موتور می خواهم. بابا آمد بگویید من موتور می خواهم. همین که سیّد وارد ماشین شد، گفت: آقا مهدی آن موتور را که می خواهی چه مدلی باشد؟! گفتم ببین بابات خودش فهمید. سید خیلی جاها این طور بود. یک جاهایی احساس می کردم یک حرفی در ذهنم است.

    از همان زمانی که جنگ تمام شد وقتی آلبوم تصاویر دوستان جبهه ای خودش را ورق می زد برخی را نشان می داد و می گفت این شهید شده و گریه می کرد. می گفت دلم برای این شهدا تنگ شده و خیلی ابراز دلتنگی می کرد. این اواخر هم یادم هست در این قسمت جدیدی که آمده بود می گفت تمام لحظات جنگ دارد برایم تداعی می شود. خدا توفیق شهادت را نصیبم کند.

    من هم ایشان را اذیت می کردم و می گفتم شما هیچ وقت شهید نمی شوید. چون آنقدر من دعا می کنم فکر نمی کنم خدا تو را ببرد. خدا برای دل شکسته من هم شده تو را نمی برد. کمی می خندید و می گفت در همان دوران جنگ هم از بس صدقه و نذر و دعا کردی خدا نخواست مرا ببرد!




|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: